چی بگم

مجموعه ای از تهوعات و تنقلات یک مغز

چی بگم

مجموعه ای از تهوعات و تنقلات یک مغز

آن خدائی که بیاراست بهشت

آن خدائی که بیاراست بهشت


و در آن سوسن و سنبل را کشت

آنکه دل ساخته از خاک و ز خشت

آن خدائی که گِل را بسرشت

- و به آدم جان داد- - و نفس را فرمان -

مور را قدرت داد، مار را داد امان

به سلیمان شوکت، به حاتم کرم و جود و عطا

به عیسی دم جانبخش و به موسی عصا

آب را کرد روان - که به جنگل برسد -

نور را کرد عیان -که ببینیم و لذت ببریم-

نغمه را گفت به منقار قناری آویز

مزه را گفت که بر سفره بریز

روزی بخشید به زیبا و به زشت

چرخ را گردش ایام نوشت

آن خدائی که اذانش جویند

به نمازش آیند

و نیازش دارند

مهربانش خوانند(چو نیازش دارند)

آن خدایی که به می گفت بجوش

به خرابات مغان بانگ بر آورد که
........................................ نوش

او خود نسترن است

نسترن، خالق این جان و تن است

نسترن، مالک دنیای من است

نسترن بود که یک شب فرمود

- ماه را - زیبا شو

نسترن بود که مجنون را گفت:

 عاشق لیلا شو

و خدا می داند که خدا نسترن است