چی بگم

مجموعه ای از تهوعات و تنقلات یک مغز

چی بگم

مجموعه ای از تهوعات و تنقلات یک مغز

یادم تورا فراموش


بنام خالق عشق ، سلطان با سخاوت
فرمانروای گیتی،  یزدان با عدالت
شاعر «جنت » سُرا ، راوی نظم بهشت
دانای هر حکایت ، قادر بی نهایت


آورده اند گویا صدا صدای نعره ست
یک شاخه که شکسته افتاده روی صخره ست
آنجا کنار صخره ، جنگلی بکر و زیبا ست
مردی فتاده بیهوش ، اندر میان دره ست


درنیمه شب ز سرما و از درد آمد بهوش
از خاطرات ذهنش گردیده بود خاموش
با ترس و لرز و گریه گفتا که نام ما چیست
پاسخ رسید از باد : یادم تورا فراموش


تا صبح بزد به صخره سر را و گریه ها کرد
هی با خودش دعوا کرد هی خویش را جدا کرد!
هی کوه را صدا کرد، هی جنگل را نگاه کرد
هی سنگ را لگد زد ، ناله ز درد پا کرد


تا صبح گفت شاید جنگل دهد دوایم
شاید میسر شود دیدار آشنایم
باید روم به جنگل آنجا نشانه ها یست
باید حکایتی را تا خود ز خود در آیم


در راه دید خر را حیوان باربر را
گفتا که درمان نما بیمار رهگذر را
تیمار کن دلم را منرا چو خود خر نما
این رسم باشد امروز گویا که همسفر را


خر گفت من اصیلم رشوه نمی پذیرم
خر را نشانه هایی است من خر شناس پبرم
خر را همیشه بار است خر را خریت عارست
منیکه خر بگشتم هرگز چو خر نمیرم


خر را اصالت بود ناطق به عرعر بود
آنگه که زیربار است گویی که خاور بود
همچو صف خاوران خرکار و بردبارست
در گل بمانده هر که در زندگی خر بود


باید خریت کند با خویشتن سر کند
باید که کار خود را تا دم آخر کند
کله خراست و باید با کاه هم بسازد
باید به کاه و ینجه هی خویش را خر کند


با اینکه در راه عشق عاشق آهو شده
لحظه ای را خر شود همسر یابو شده
آنگه به جفتک زند دنیای بی وفا را
تا کره خر بداند، خر ز چه هالو شده


باید که بررسی کرد یک هفته حالتت را
گر خر شدی پذیریم آنگه حضانتت را
برخیز و همتی یاب ، یک کار راحتی یاب
از خویشتن بران تو زین ره کسالتت را


تا چشم زدی تو بر هم از روزگار درهم
بگذشت آن هفته و یک هفته دگر هم
آمده در حکایت خر بوده با درایت
خر می کند هدایت بشنو تو این خبر هم


آنگونه که وعده بود ، نوبت بررسی شد
گزارش از کلاغ و گنجشک هم وصی شد
جانوران جنگل جمله شده یک دله
تو ناقص الخلقه ای ، اینگونه وارسی شد


هرجا که زورمندی گرگی شوی درنده
هرجا به مکر خیزی روباه بر تو بنده
در کورس تنبلانه ، همراه چرک بودن
گشتی ز گاو و گوسفند وز خوک هم برنده


شک که کنی ناگهان سگی شوی شکاری
کفتار رو سپید است نزدت ز مرده خواری
چون جغد شوم چشمت چون افعی است طلسمت
نیش زبانی تراست عقرب از آن فراری


زیر آبی چون میزنی بر ریشه ها می زنی
بهتر ز ماهی شوی هرگه شنا می زنی
چو کوسه ای به سرعت حمله کنی زیرآب
در خشکی همچو خرچنگ خود را تیپا زنی


شاگرد بازیگریت میمون حقه باز است
گربه صفت چون شوی چنگت به جنگ باز است
چون موش درمانده ای دزد در خانه ای
چو موش مرده گردی حمله چو از گراز است


چون حالتت شد واصل شورا نهاد جنگل
پس از بحث و تفحص به اتفاق آرا نامت نهاد انگل
ویروس خبر را شنید گفتا که این ناروا است
کنون کنم اعتراف ویروس بد دلیم در او مراست منزل


او بچه آدم است ، خلیفه ای در بهشت
بر او سجده نمودیم که حق چنیننش نوشت
به یک دانه گندم بهشت را به حوا داد
او که ز خشم یزدان چنین شدش سرنوشت


چون چشم او نشد سیر یار است با عزازیل
دشمن میکاییل است وصف الحالش عام الفیل
سرباز بخل و کین است او خود والضالین است
هابیل آدم که مرد ، پس جد اوست قابیل


فرزند قتل و خون است قانون اوست شمشیر
حاکم ظلمت است او به حکم بند و زنجیر
خیانتش راحت است قلبش پر از نفرت است
انگل از انکه نامش بر او نهند دلگیر


آری چنین گفته اند شما بنی آدمی
گویا شما بنده دینار یا درهمی
کویند قلب جنگل از دستتان شکسته
شما به اهل جنگل گویا که نامحرمی


این قصه را به دنیا انگار آخری نیست
انگار خانه در گور یا روز محشری نیست
 الو الو دلاور  صدات نمی آد انگار آنتنی اونوری نیست
انگار باوری نیست هرگاه باوری نیست دیگر دلا...   ... الو ... الو ... ال...(صدای بوق اشغال)


لابد دیگه نوشتن طاقتم رو نداره
لابد دلش نمی خواد واژه دیگه بباره
در انتها این منم فرزند قتل قابیل
یه ناقص الخلقه ام خری که لاشخواره

فروشگاه شوهر فروشی

فروشروشگاهی  در نیویورک که فروشنده اجناس زنانه بود به عنوان تبلیغ ادعا  کرد برای یک هفته شوهر می فروشد. 
اما این فروشگاه برای اینکار شرایطی را به شرح زیر درج کرد 

  1.  هر نفر فقط یکبار حق بازدید از فروشگاه را دارد
  2. فروشگاه 6 طبقه دارد که هر چه بالاتر بروید مردانی با ویژگیهای بیشتر می یابید
  3. شما در هر طبقه ای که هستید می توانید مرد مورد نظر را انتخاب و یا به طبقه بالاتر بروید ولی به طبقه پائین تر حق برگشت ندارید مگر برای خروج
  4. مشخصات مردانی که در هر طبقه  نسب شده بود عبارت بود از
    طبقه مشخصات
    1 این مردان شغل دارند و خدارو دوست دارند
    2 این مردان شغل دارند-خدا وبچه هارو دوست دارند. 
    3 این مردان شغل دارند-خدا و بچه هارو دوست دارند وخیلی خوش قیافه هستند. 
    4 این مردان شغل دارند-خدا و بچه هارو دوست دارند-خوش قیافه هستند و در کار خانه کمک می کنند. 
    5 این مردان شغل دارند-خدا و بچه هارو دوست دارند-مجلل هستند-در کار خانه کمک می کنند و حرکات قوی رمانتیک دارند. 
    6 در این طبقه هیچ مردی وجود ندارد و این طبقه فقط برای این ساخته شده که ثابت کنه راضی کردن زنان غیر ممکن است 

که فتوای غلط داده؟

چو جامی هست مرامی هست

بگو ارباب ساقی را

که فتوای غلط داده؟

 که فرموده  فراقی را ؟

حرام  اموال ایتام است

همین فتواست باقی را

تو که مرد خدا بودی

ندیدی این تلاقی را؟

حلال از ما حرام از ما

رسان یار  ایاقی  1 را

کدامین دین دل سنگ است

که بخشد قلچماقی  2 را

چه حکم است این  که شلاغ است

خدا کی  گفته  شاقی 3 را

چه فهم  اینست که وحی آنست و وهم اینست

که حق خوانی  نفاقی  4 را

 چه درس ارث و حرص خوانی

چه ارثی کور اجاقی را

اگر یاری حق خواهی

رسان یاری چلاقی را

بکن روشن چراغی را

مرمت کهنه طاقی را

 بنوش زین می بشکرانه

بنوشان هم اتاقی را

چو جامی هست مرامی هست

بگو ارباب ساقی را


1- ایاق: لفظ ترکی است به معنی پیاله ٔ شرابخوری .  لغت نامه دهخدا

2- قلچماق : مرد شهوت پرست و اوباش  لغت نامه دهخدا

3 -  شاق: بمعنی دشوار و با مشقت وسخت و با زحمت  لغت نامه دهخدا

4 - نفاق : دوروئی کردن  لغت نامه دهخدا