گرچه امروزم به بدحالی گذشت
باز هم با جای تو خالی گذشت
روزی هم آید که با صدها شگفت
نازنین از من خبر خواهی گرفت
پاسخ اما بشنوی کز سرگذشت
دق نمود از بی کسی و درگذشت
شایدم یابی مرا در جوی آب
روی برگی پاره پاره توی آب
نسلی که از ساواک نترسیده
رسم شاهنشهانه برچیده
همچو طوفانی سد شکن گشته
و خروشان چو سیل باریده
در زمان دفاعی نا موزون
هشت سال تمام جنگیده
سازت را زمین مگذار
که جانگیرم من از آداب آن بی تاب تک مضراب
ساز دست تو یعنی کلام ایزد دانا
که منرا می شود قبله نما آواز زیبایش
ساز تو پر است از واژه های آن دل لبریز از مهرت
پر از مفهوم پر از معنا
سری گفت با زبان خود
مرا بر باد خواهی داد
هرآنقدر بنده سر سبزم
تو هستی سرخ مادر زاد
اگر جور و جفا بینم
و یا ظلمی مرا افتاد
چو خواهم چشم پوشانم
زنی در گوش من «فریاد»