چی بگم

مجموعه ای از تهوعات و تنقلات یک مغز

چی بگم

مجموعه ای از تهوعات و تنقلات یک مغز

می خندم

دوش وقتی که ملائک در میخانه زدند 
به ملکهایی به این با نمکی می خندم

چونکه در واقعیت «نیست کسی یار کسی»

وقتی در خواب ببینم ملکی می خندم 

هی ترک می خورد این خانه ویرانه من 

هی به ویرانی چرخ و فلکی می خندم 

از همان صبح که صبحانه مهیا نشود 

من به خشکیدن نان کپکی می خندم 

از در خانه برون آمده و توی گذر

با خودم گپ می زنم بی خودکی می خندم  

 تا که پرسیده شدم «خانه ی دوست کجاست؟» 
با نگاه کردن هر آلونکی می خندم

می دوم تا دم ایستگاه و اگر براتوبوس 
برسم یا نرسم هول هولکی می خندم 

چونکه مردانه مرا مردم فرهنگی ما
هول دهند لای در قارقارکی می خندم 

جا شدن در خدمات همگانی خوب است 
 پای راستم بشود جا زورکی می خندم

این میان سیلی اگر خوردم اگر تودهنی 
یا به هر شکل دگر هر کتکی می خندم
عین سگ ها بزنندم یا که مانند الاغ
پیش من فرقی ندارد، خرکی می خندم 

وسط جمعیت و له شده در زیر پرس 
از همان زیر به هر گنده بکی می خندم

یکی آواز بخواند، یکی آروغ بزند
یکی در بینی کند انگولکی می خندم 

دستی آهسته اگر داخل جیبم برود 
تا زَنَد کیف، من غلغلکی می خندم 

به اداره می رسم گرچه به تاخیر زیاد 
درعوض دو ساعت و نیم الکی می خندم 

***

در میان شاعران وقتی که من شعر می گم
یعنی هم به سعدی هم به رودکی می خندم 

هم به اشعار ظریف مولوی و حافظ 
با همین شعر ضعیف آبکی می خندم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد