چی بگم

مجموعه ای از تهوعات و تنقلات یک مغز

چی بگم

مجموعه ای از تهوعات و تنقلات یک مغز

میز گرد سیاسی

شهر خاموش

تَق تق ، تق ، توق

بوق بوق بوق، بوق

ترافیکه

ترافیک........................................... ترافیکه

اتوبوسی که ترمزش مد روزه

تو ترافیک شهر تاریکه


سر شب شد

رادیو می گه

الان ساعت تیکه

یکی میگه

ما بقیش مگه شیکه ؟

ولی مردم بهش نخندیدند

آخه دارند ز غصه می میرند

اینقدر گیرند انقدر گیرند

اینقدر سفت و سخت در گیرند

همه خسته خشمگین و بیمارند

بغض نشکفته در گلو دارند

به ترافیک بسته خو دارند

همه پژمرده اند و بد حالند



تَق تق ، تق ، توق

بوق بوق بوق، بوق

ترافیکه

ترافیک........................................... ترافیکه

اتوبوسی که ترمزش مد روزه

تو ترافیک شهر تاریکه

و دوباره به یک ایستگاه رسید


لشکر منتظر هجوم آرید

بدوید سوی این اتول بدوید

با شعار فشار در هر کار بخزید تو به تو بخزید

حمله کن هول بده اگه جا نیست

خرخره خرخره هنوز خالیست

آفرین اشتیاقتان عالیست

کافیه له شدیم دگر کافیست


تَق تق ، تق ، توق

بوق بوق بوق، بوق

ترافیکه

ترافیک........................................... ترافیکه

اتوبوسی که ترمزش مد روزه

تو ترافیک شهر تاریکه


ملت فوج فوج ولی خسته

در صفوفی بهم پیوسته

کیپ کیپ گشته روی هم رفته

لای این قیل و قال آشفته

یک نفر می گه پنجره سفته

اونیکی میگه درمونش نفته

سومی گفته پول نفت هدر رفته

پس از این جمله گفته نا گفته

بنگر میزگرد سیاسی هفته


آقا غزه همونجا که جنگه

آقا این اسرائیل چقدر خنگه

آقا اینجا چقدر جا تنگه

آقا این اوباما چه پر رنگه

آقا این هولوکاست مال کیاست؟

آقا فهمیدی باز گرون شد ماست

جلوی پمپ ها دیدی چقدرغوغاست

آقا اینجا کجاست کدوم ایستگاست


تَق تق ، تق ، توق

بوق بوق بوق، بوق

ترافیکه

ترافیک ترافیکه

اتوبوسی که ترمزش مد روزه

تو ترافیک شهر تاریکه

هرکی هرچی دلش می خواست گفت

هرکی هرجا نشسته بودش ، خفت

هرکه با همزبان خود شد جفت

حرفهایی گران بگوییم مفت


تَق تق ، تق ، توق

بوق بوق بوق، بوق

ترافیکه

ترافیک ترافیکه

اتوبوسی که ترمزش مد روزه

تو ترافیک شهر تاریک


و با اعجاز این میز سیاسی

گرفتیم مدرک هر چی شناسی

دو تا تغییردر فجر سپاسی

نهاده و اندکی قانون اساسی

ز یک ف تا فرحزادی رسیدیم

به وضع اقتصادی می رسیدیم

به حال البرادی می رسیدیم

که به میدان آزادی رسیدیم

و دیگر این صف در هم فشرده

بباید وا بشه تا که نمرده

و هر چی هر که را هر کس سپرده

بباید زو گرفت تا که نخورده!


تَق تق ، تق ، توق

بوق بوق بوق، بوق

ترافیکه

ترافیک ترافیکه

اتوبوسی که ترمزش مد روزه

تو ترافیک شهر تاریکه

سر شب شد

رادیو می گه

الان ساعت تیکه

یکی میگه

ما بقیش مگه شیکه ؟






چوب الف پس کجاست_ ورژن جدید یار دبستانی من_

یاردبستانی من ،  با من و همراه منی
چوب الف بر سر ماست بغض من و آه منی
راستی ، واستا ببینم  ، چوب الف پس کجاست
آقا تو جیب شما ست؟ خانم تو کیف  شماست؟
برادر پشت میز چوب الف همونجاست
کنار پای شماست ، "پایه " میز شماست
برادر  از جا پرید  یکدفعه تا به تا شد
وقتیکه اینرو شنید رو الف جابجا شد
گفت الف نشانه امریکاست
هرکی الف می خواد از اون خائناست
الف فقط مستحب است به وافوور
مابقی جهان حرام و  منفور
خودت می دونی که الف درازه
چیز دراز فقط به ما می سازه
زار اگه بی  الف باشه  زر می شه
شراب می ره شرب مطهر می شه
، آدم  مکار ، مکرم  می شه
 جام رو ببین که یکدفعه جم می شه
داور محکمه ز حق دور می شه ،
 دشمن بیچاره رنجور می شه
آدم بی "آ" دم  می شه  خام  باشه زود خم میشه
حرامی  مَحرم میشه همه جا مُحرم میشه
یه ماجرای ناجور یه دفعه می شه جور جور
قیام عاشورایی ، قیمه میشه اونم شور

( تبصره : عین به  الف ادغامه حرف نباشه مصلحت نظامه)

والی یهو ول می شه آبها همه گل می شه
موقع ماهی گیری لا حق و باطل میشه
 جاعله مشغول میشه  وزیر و مسئول می شه
شال رو کمر شل می شه قاتله مقتول می شه
باد که می آد بد می شه آدم مردد می شه
خدا می آد خود میشه خودپرستی مد می شه

می خوای تو انسانی باش، برو تو اون راه بمیر
یار دبستانی باش ، از بغض و از آه بمیر
دشت بی فرهنگی ما بزرگترم شده حالا
دستامون و بسته به خود با زنجیرهاییی از طلا
برادر اینها رو گفت مابقی رو جا گذاشت

یار دبستانیش و دوباره تنها گذاشت

من و مست و تو دیوانه ما را که برد خانه؟

ما دلخوش یک نامه،  ازجانب جانانه
سر داده به هنگامه این سر به چه سامانه 
مردانه ، مریدانه ، در دانه و رندانه
من و مست و تو دیوانه ما را که برد خانه؟

صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه


دردانه یکی دارم بسیار نمی بینم

شهر گشته پر از حوری ، زینهار نمی بینم

هم قامت یار خود یک یار نمی بینم

در شهر یکی کس را هوشیار نمی بینم 

هر یک بدتر از دیگر شوریده و دیوانه


 بس تار زده هستی هر گوشه که دلبستی 

در دام چه بنشستی ، طعنه زندت هستی

گوید که مرا مستی؟ باز عهد که بشکستی 

هر گوشه یکی مستی، دستی زده بر دستی 

وان ساقی سر مستی، با ساغر شاهانه


ای ساغر سیمین تن ای دلبر دل آهن

تاچند زنی سوزن و این سر نبری از تن 

یا قرعه بنامم زن ، یا نام مرا خط زن

ای لولی بربط زن، تومست تری یا من؟

ای پیش چو تو مستی، افسون من افسانه


ای اول و ای آخر ای کاش فرج می شد

ای کاش که سر می داد هر دیده که کج می شد 

چندان سر بی افسر ببریده به حج می شد

چون کشتی بی لنگر کج می شد و مج می شد

وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه


گفتم صنما خیری بر بنده که درویشم

سر نذر شما کردم دل هم نبود پیشم

بر من منما رحمی آسوده بزن نیشم

گفتم که رفیقی کن با من که منت از خویشم

گفتا که به نشناسم من خویش ز بیگانه


گفتم به چه رایی تو؟ ای حور ترین انسان

جانا ، نه زمایی تو ، ای صاحب الدوران 

هاشا که خدایی تو ای هر دو لبت قرآن

گفتم زکجایی تو؟ تسخر زد و گفت ای جان

نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرقانه


نیمیم چه بی حاصل نیمیم به تو واصل

نیمیم همه عاقل نیمیم تو را مایل

نیمیم چو تو در حق نیمیم جدا باطل

نیمیم ز آب و گل، نیمیم ز جان و دل

نیمیم لب دریا، نیمیم همه دردانه


من یار تورا دارم غیر از تو چه بنگارم

در یاد تو را دارم فریاد تو را دارم 

من دردِ تو را خواهم از غیر تو بی زارم

من بیدل و دستارم در خانه ی خمارم

یک سینه سخن دارم این شرح زهمیانه


گفتا که تو بدمستی در کُنج دو پنج ات می

تا چشم زما بستی آسایش رنج ات می 

گنجینه به سر داری ، افتاده به گنج ات می 

تو وقف خراباتی دخل ات می و خرج ات می 

زین وقف به هوشیاران مسپار یکی دانه

تا عکس روی ما که گیرد و قابش چرا کند

عکسش به روبروست و من محو روی دوست
قلب شکسته ام تا آخرین نفس او را دعا کند


چون شب رسد ز راه، آه از من و آه از سکوت

آه

باز عکس روی یار

از پشت قاب عکس من را صدا کند

این عکس یار ماست که بر عکس یار ماست

یارم جفا کند  عکسش وفا کند

عکسش به روبروست و من محو روی دوست

قلب شکسته ام تا آخرین نفس او را دعا کند


ناگه صدای در،  مهمان رسیده است
دل شور و هلهله در خود بپا کند
این کیست پشت در - یا مرگ و یا نگار
جز این دو تن مباد کس یاد ما کند

سر طعنه زد که مرگ -  دل ناله زد که یار

جان سینه را درید که هر دوش خدا کند

جانم به جان رسید و تا پشت در دوید

لرزان و پر امید در را که وا کند

اما نه یار بود نه مرگ پشت در

غم بود که آمده با ما صفا کند
عکسش به روبروست و من محو روی دوست
قلب شکسته ام تا آخرین نفس او را دعا کند


باگریه قاب را گفتم دعاش کن
هر آنچه را که خواست ربش عطا کند
عشقست گر که زد از پشت خنجرم
چون دست اوست تیغ دردم دوا کند
قلبم شکست و رفت - قربان مقدمش
یارب روا مدار -  تیغش به پاکند
عکسش به  روبروست و من محو روی دوست
قلب شکسته ام تا آخرین نفس او را دعا کند


قلب شکسته ام تا آخرین نفس اورا دعا کند

تا عکس روی من که گیرد و قابش چرا کند

داستان یک عاشق

یکی بود هیچکی نبود- زبر این گنبد دوار کبود

خدا که قادر بود ، همه رو خلق نمود و به اینجا که رسید - قصه ای گشت پدید قصه برق امیدی سر دار  را شنوید
تو زمونهای محال - کشور خواب و خیال توی هیچ موقع سال - و به قول اقوال عاشق از راه رسید
پر ز اندوه و عذاب آه سردی بکشید
که جهان گشت خراب که
-          خدا یا چه کنم چون ز دلم سینه جداست ز که پرسم و کجا ، خانه دوست کجاست؟»
-          مگه دیوونه شدی بی خودی ندیده طالبش شدی خونه دوست و بلد نیستی و عاشقش شدی؟
چپ چپک کرد نگاه عاشق خسته ز راه به جوابم آنگاه داد پاسخ که :
-           .... آ ه
سر تکان دادکه :
-           نه ، بخت من گشته سیه شب و روز از غم مه - عمر من رفته تبه ،  یک نظر دیده و یک عمر گرفتار منم گنج نا برده در رنج چنین خار منم
ناگهان باد وزید که صدایش بشنید به خیالات بعید باد آغوش کشید
-          تو نشانی بنما ؛هان به هوا برخیزم گل ز صحرا بکنم ؛ بر سر یارت ریزم
-          من چه گویم به چه سان ، که زبان قاصر ازآن، یار من راست نشان -،  که سر است بر همگان،  یار من بُد بت چین و دو چشمش دو نگین،  رخ او چو پروین  ،  نفسش فروردین ، لب او سرخ تر از خون جگر ، بدنش چون مرمر،  به قَــدَر شمس و قمر  -، سینه اش معدن زر ، خط گیسوش بلند، لب او خال پسند،  که به پایش نرسند ، حوریان هرچه کنند،  آنچنان رخ بنماد که خرابم بنیاد
 عاشق از عشق زیاد عمر خود داد به باد، به دل باد تباه چون بیاورد پناه، باد افتاد به راه عاشقش چون پر کاه ؛ پشت دروازه شهر ، سر هر کوی و گذر، هرکجا یافت اثر، ز بزرگ و مختصر، هرکجا یافت پری ، هر که را می نگری، پشت هر بسته دری، جست از وی خبری، قصه اش گشت دراز ، ....؛ چون عیان آمد راز ، قفل رازش شد باز و حسد شد آغاز؛ عشق بی پرواییست عاشقی رسوائیست؛  حکم او بر قاضیست که چنین فرمانیست:
-          حاکم شهر ، سلام ، عاشقی هست حرام بگذاریدش دام ، مفسد است و بد نام بد ره و بی فرجام ، حکم او شد اعدام والسلام ختم کلام حکم قطعی است تمام
بزدند انجمنی و کمین در چمنی او به راهی شدنی  بزدندش فنی؛

جمعی کلنگش بزنند،  جمعی به ا نگش بزنند، جمعی به چنگش بزدند،  جمعی به سنگش بزنند،  محتتسبان خرقه کشان،  دخترکان سنگ زنان؛  به محتسب گفت:

-          بمان سنگ زنند چو دختران

بلکه نگارم به میان ، بوده از آن سنگپران آه بمان بمان بمان

وای خدا ، خدا ، خدا تا که بگیردم نشان،  سنگ به یارم برسان ، سنگ خورم به خوش خوشان.

چونکه به دارم شده کار ، بنازم آن حکم و قرار،پس همه شهر ز کار و بار، دست کشند موقع دار، به امر خیر سنگسار،  تمام شهر به انتظار؛  وای خدای من نگار، اوست یقین در این شمار به انتظارش مگذار

وای خدا خدا خدا گره بزن حلقه ی دار حرمت مقدمش بدار به چوب دارم بسپار

من چه خوشم موقع داربلکه کشم دیده به یار سر چو به سنگم بِدَرَد تا که نشان خوب زند جمله روند از دو بصر و، او نگرد من نگرم من نگرم او نگرد جان نسپارم به درنگ او زندم چونکه به سنگ من نگرم بدان قشنگ که غم پَرَد از دل تنگ .

زد سرمنرا بشکست ، جان به شکستش شده مست تا سر منرا بشکست من چه خوشم او چه خوشست

عاشق که شد سنگسار
عشقم که شد گناهکار
کلاغه  میگه غار و غار
قصه رو گفتیم انگار

تقدیم به غزه

هی ، انسان

با تو ام چشم چران

هی ، انسان
  ای فروشنده نان قیمت جان

هی ، انسان

دزد ناموس ناصح نسیان

هی ، انسان

ای مدافعان حقوق بشر                        ای هنر پیشگان بازیگر
پادشاهان اژدها  بر دوش              صلح دوستان سلاح فروش
روبهان چاپلوس شیک پوش      پس چرا ساکتید و سرد و خموش؟

اینجا غزه است
المپیک کشتار کودکان برپاست 
 شاهنششهان جهان
به اتفاق ائتلاف "  سلام بر کشتار "

 رکوردار سکوتند  پاچه خوار و شیرین کار!

ای امیران  لشکر بیداد                     ای مقامات حزب "همره  باد"
ای دبیران کل هم  بیکار                             ای قدر قدرتان بی مقدار
کیفتان گر جور است                                         و اگر مقدور است
لطف فرموده  گفتمان کافیست             به بشر خدمت گران کافیست
این خبرها که تازه می شنوید
از صدای نوار غزه می شنوید
المپیک کشتار کودکان برپاست 
و سابقه این مسابقه پیداست
و شاهنشهان این حامیان صلح
(قدرت مداران جرات ندار)
با اتفاق همه لاف زنان خود
رکورد سکوت را "له" کردند
المپیک را نگه کردند
و جهان از ترور خالی شد
زندگی ها چقدر عالی شد
این المپیک تا ابد باقیست

جناب بوم نقاشی

جناب بوم نقاشی باید بگم با احترام وقتشه عاشق بکشی
لیلی رو مجنون بکشی فرهاد و شیرینش کنی عذرای وامق بکشی
دنیا رو زیر و رو کنی هرزه ها رو درو کنی باغ شقایق بکشی
جناب بوم نقاشی  چه نقشی  می خوای بکشی؟
یه وقت نری غم نکشی اخمها رو در هم نکشی
عاشق و تنها نذاری      بی دم و همدم نکشی
غصه رو پر رنگ نکنی      شادیها رو کم نکشی
یه وقت نری جنگی بشی     خط مقدم نکشی
تانک و مسلسل نیاری   آتش به عالم نکشی
خوبیها رو سر نبری            داغ محرم نکشی
خیانت و مد نکنی       خنجر رو پشتم نکشی
برادرات رو نکُشی                بچه آدم نکشی
جناب بوم نقاشی باید بگم با احترام وقتشه عاشق بکشی
لیلی رو مجنون بکشی فرهاد و شیرینش کنی عذرای وامق بکشی
دنیا رو زیر و رو کنی هرزه ها رو درو کنی باغ شقایق بکشی
جناب بوم نقاشی  چه نقشی  می خوای بکشی؟
یه وقت نری مشکی نشی   تاریکی و شب نیاری
شلاق و چاقش نکنی        فلک و تو مکتب نیاری
داروی قلابی نشی          واسه مریض تب نیاری
مردم و بدبخت نکشی      جونها رو بر لب نیاری
قهر و موقر نکنی          سگ سر منصب نیاری
جناب بوم نقاشی باید بگم با احترام وقتشه عاشق بکشی
لیلی رو مجنون بکشی فرهاد و شیرینش کنی عذرای وامق بکشی
دنیا رو زیر و رو کنی هرزه ها رو درو کنی باغ شقایق بکشی
جناب بوم نقاشی  چه نقشی  می خوای بکشی؟
می تونی دریا بکشی     عمیق و تنها بکشی
دل بزنی به دریا ،               پا روی دنیا بکشی
ساحل رو کوچیکش کنی          تو دورترین جا بکشی
موجها رو راهیشون کنی                    امید به فردا بکشی
آسمون رو آبی کنی                            بالا سر ابرها بکشی
یعنی "یک رنگی" رو باید                                بالاترین جا بکشی
 ماسه ها رو رنگ وارنگ                                         پائین زیر پا بکشی
جناب بوم نقاشی باید بگم با احترام وقتشه عاشق بکشی
لیلی رو مجنون بکشی فرهاد و شیرینش کنی عذرای وامق بکشی
دنیا رو زیر و رو کنی هرزه ها رو درو کنی باغ شقایق بکشی
جناب بوم نقاشی  چه نقشی  می خوای بکشی؟
می خوای یه میدان بکشی رستم دستان بکشی
دنیا رو با خوب و بدش              گرد بیابان بکشی
جنگی میان رستم                           با دیو پرستان بکشی
پرده نقالی بشی                                        نُقل فراوان بکشی
یک طرفی یک پرده از                          سام نریمان بکشی
دیو پلید روسیاه                        زخمی تو زندان بکشی
یک طرفش کرب وبلا              آفتاب سوزان بکشی
عباس و مشک پر آب با لبی عطشان بکشی
قلعه خیبر بسازی
نور فراوان بکشی
لیف تن شهریار کنی             شاه واسه مردان بکشی
شاه ادب رو دو زانو                       نزد یتیمان بکشی
کار یدالهی کنی                     تو سفره ها نان بکشی
نقال و نقل و مردم                       هر سه را حیران بکش
جناب بوم نقاشی باید بگم با احترام وقتشه عاشق بکشی
لیلی رو مجنون بکشی فرهاد و شیرینش کنی عذرای وامق بکشی
دنیا رو زیر و رو کنی هرزه ها رو درو کنی باغ شقایق بکشی
جناب بوم نقاشی  چه نقشی  می خوای بکشی؟
 می خوای یه جنگلو بکش                         کنار جنگل جو بکش
کنار جو شکارچی و                             چند تا سگ تیز رو بکش
تیری بکش توی کمون                                شکار رو روبرو بکش
بین شکارچی و شکار                         غریبه ای این سو بکش
هاله نور دور سرش                                تک گوهری نیکو بکش
یا هو بکش یا هو بکش                             یا لیس الا هو بکش
یا ثامن الشمس الهدا                                  یا ضامن آهو بکش
جناب بوم نقاشی باید بگم با احترام وقتشه عاشق بکشی
لیلی رو مجنون بکشی فرهاد و شیرینش کنی عذرای وامق بکشی
دنیا رو زیر و رو کنی هرزه ها رو درو کنی باغ شقایق بکشی
جناب بوم نقاشی  چه نقشی  می خوای بکشی؟
می خوای یه بی همتا بکش یه تنهای تنها بکش
یه لم یلد یه لم یولد             یه لا و یه الا بکش
یه آیه از قران عشق               یه داور یکتا بکش
تو بهترین جای بهشت       تو عرش ، کبریا بکش
یه بارگاه پر از جلال        ستونهاش از طلا بکش
فرشته ها رو تو دو صف   ساکت و بی صدا بکش
تمام پیغمبرها رو               شاکر و پارسا بکش
خدا رو که نمی شه دید  چشمهای دل رو وا بکش
یه شاخه نسترن بیار
عطرش رو تو هوا بکش

جناب بوم نقاشی باید بگم با احترام وقتشه عاشق بکشی
لیلی رو مجنون بکشی فرهاد و شیرینش کنی عذرای وامق بکشی
دنیا رو زیر و رو کنی هرزه ها رو درو کنی باغ شقایق بکشی
جناب بوم نقاشی  چه نقشی  می خوای بکشی؟
می خوای اصلا سفید باش
پاک مثل روز عید باش
واسه تموم عاشقها
خوشبختی رو نوید باش
از دل تنگ، غم رو بگیر
قاصدک امید باش


آن خدائی که بیاراست بهشت

آن خدائی که بیاراست بهشت


و در آن سوسن و سنبل را کشت

آنکه دل ساخته از خاک و ز خشت

آن خدائی که گِل را بسرشت

- و به آدم جان داد- - و نفس را فرمان -

مور را قدرت داد، مار را داد امان

به سلیمان شوکت، به حاتم کرم و جود و عطا

به عیسی دم جانبخش و به موسی عصا

آب را کرد روان - که به جنگل برسد -

نور را کرد عیان -که ببینیم و لذت ببریم-

نغمه را گفت به منقار قناری آویز

مزه را گفت که بر سفره بریز

روزی بخشید به زیبا و به زشت

چرخ را گردش ایام نوشت

آن خدائی که اذانش جویند

به نمازش آیند

و نیازش دارند

مهربانش خوانند(چو نیازش دارند)

آن خدایی که به می گفت بجوش

به خرابات مغان بانگ بر آورد که
........................................ نوش

او خود نسترن است

نسترن، خالق این جان و تن است

نسترن، مالک دنیای من است

نسترن بود که یک شب فرمود

- ماه را - زیبا شو

نسترن بود که مجنون را گفت:

 عاشق لیلا شو

و خدا می داند که خدا نسترن است