دوش وقتی که ملائک در میخانه زدند
به ملکهایی به این با نمکی می خندم
چونکه در واقعیت «نیست کسی یار کسی»
وقتی در خواب ببینم ملکی می خندم
هی ترک می خورد این خانه ویرانه من
هی به ویرانی چرخ و فلکی می خندم
از همان صبح که صبحانه مهیا نشود
من به خشکیدن نان کپکی می خندم
از در خانه برون آمده و توی گذر
با خودم گپ می زنم بی خودکی می خندم
ادامه مطلب ...