سری گفت با زبان خود
مرا بر باد خواهی داد
هرآنقدر بنده سر سبزم
تو هستی سرخ مادر زاد
اگر جور و جفا بینم
و یا ظلمی مرا افتاد
چو خواهم چشم پوشانم
زنی در گوش من «فریاد»
نمی بینی کلامت را!
خس و خار و هوا و باد؟
نمی خواهی زبان ریزی
سکوت هم برده ای از یاد؟
نمی ترسی که از حلقوم
ترا بیرون کشد جلاد؟
نمی فهمی نمی کاهی
تو از مقدار استبداد؟
نمی دانی نمی ارزی
تو دربازاربی بنیاد؟
چه کس حرف گران خواهد
چو حرف مفت شد آزاد؟
….
زبان سر را نگاهی کرد
و سر جنباند و پاسخ داد
نه مداحم نه سالوسم
نه صد رنگم و نه شیاد
نه کاسه لیس و شیرین کار
نه شکر ریز و نه قناد
نه مزدورم و نه نوکر
نه خدمتکار و خانه زاد
مرا روز ازل آموخت
که حرف حق زنم، استاد
ز آهم لرزد و ریزد
در و دیوار ظلم آباد
که هر دیوار بی پی شد
توان آوار کرد با باد
ز فریاد بلند من
به کاخی زلزله رخ داد
…
نه از سلاخ می ترسم
نه از جلاد نه از صیاد
زبان سرخ حقگو را
بنازم، هرچه باداباد
Wow, that's a really clever way of thinking about it!
I could read a book about this without finding such real-world approaches!
A minute saved is a minute earned, and this saved hours!
You get a lot of respect from me for writing these helpful articles.
Thinking like that shows an expert's touch
BS low - rationality high! Really good answer!
Keep it coming, writers, this is good stuff.
Appreciation for this information is over 9000-thank you!
At last! Someone who understands! Thanks for posting!
You have shed a ray of sunshine into the forum. Thanks!