همان‌طوری که مادر حدس زد شد
پدر آمد به شهر و نابلد شد
به شهر آمد، بساط واکس واکرد
نشست آنجا که معبر بود، سد شد
پدر را شهرداری آمد و برد
بساطش ماند بی‌صاحب، لگد شد
پدر از معضلات اجتماعی است
که تبدیل‌ِ به شعری مستند شد
و بعد آمد کوپن بفروشد اما
شبی آمد به خانه گفت بد شد
دوباره ریختند و جمع کردند
خطر از بیخ گوشم باز رد شد
پدر جان کند و هی از خستگی مرد
نفس در سینه‌اش حبس ابد شد
به مادر گفت من که رفتم اما
همان‌طوری که گفتی می‌شود شد
به یاد روی ماهش بودم امشب
نشستم گریه کردم جزر و مد شد
نام شاعر: مریم آریان
Smack-dab what I was looking for-ty!
Dag nabbit good stuff you whippersnappers!
That's a nicely made answer to a challenging question
I could watch Schindler's List and still be happy after reading this.
Always refreshing to hear a rational answer.
Your answer lifts the intelligence of the debate.
That insight solves the problem. Thanks!
Apparently this is what the esteemed Willis was talkin' 'bout.
That kind of thinking shows you're on top of your game
Knowledge wants to be free, just like these articles!
Very true! Makes a change to see someone spell it out like that. :)
You've captured this perfectly. Thanks for taking the time!
That insight solves the problem. Thanks!
Phenomenal breakdown of the topic, you should write for me too!
That's a slick answer to a challenging question