چی بگم

مجموعه ای از تهوعات و تنقلات یک مغز

چی بگم

مجموعه ای از تهوعات و تنقلات یک مغز

خوش تیپ و خوشکلم دیگه اینکه حسادت نداره


شما به من رای دادید اینکه خجالت نداره

خوب فکر کنه یادش می آد هر کی شرارت نداره

هر کی به ما رای نداده لابد لیاقت نداره

بجز خودم و دور و برم هیچکی صداقت نداره 

 

 

کودی دادم به صندوقها، کود که نجاست نداره

 علم کشاورزیه این، کاری به غارت نداره

کردن چند تا رای عوض غسل جنابت نداره 

دموکراسی  یعنی من  و اونی که صحبت نداره

........................................................

ادامه مطلب ...

پرده برداری از آشوبگران (طنز)

  مقدمه:

با توجه به مسائل کاملا عادی اخیر در فی___لتر کردن لطفا باورکنید که من پشیمانم و کلا غلط کردم و قول می دم تا آخر عمر روی دماغم بایستم فقط خدا وکیلی بی خیال اینجا شو


در ادامه قصد داریم تا با افشاگری بی پرده خود و نمایش تصاویر گویا چهره تنی چند از تیمی را که موساد و سیا به همراه حدود 86 کشور دیگر جهان برای وارد نمودن خسارت به ایران تربیت نموده اند، پرده از راز این دسیسه بزرگ برداشته  تا جلوی گمانه زنی های اشتباه و مغرضانه برعلیه تیر اندازی نیروهای ضد شورش گرفته شود

در پی دستگیری  یکی از عناصر خود باخته خبرنگار ما  ترتیب  او را در مصاحبه ای داده است که در ادامه می خوانید

خبرنگار: شما چجوری دستگیر شدید؟

متهم: من داشتم داخل جیب مردم بمب می گذاشتم که یک آقایی بسیار خوش تیپ و خوش برخورد نزدیک شدند و گفتند آشوبگر عزیز شما شناسایی شدید خودتون رو تسلیم کنید لطفا، منم دیگه روم نشد مقاومت کنم و تسلیم شدم

خبرنگار : بعدش چه اتفاقی افتاد؟

متهم: من رو بردند به نزدیکترین پاسگاه پلیس و در آنجا به من سه وعده غذای کامل به همراه دو دست لباس و یک کمی هدایای تبلیغاتی مانند جاکلیدی و از اینجور چیزها دادند

خبرنگار: خوب از اغتشاشات بگید ، این اغتشاشات چگونه هدایت میشه

متهم: ما تحت هدایت یک گروه بزرگ هستیم و این گروه به شاخه های  یک تیم آشوبگر خیابانی و سازمان دهی شده ، هشت تیپ زرهی و دوازده فروند هواپیمای جنگی و نه عدد ناو دریایی ، و سه سفینه فضا پیما تقسیم می شه البته هم خود اوباما و هم  دولت او با  ما بود و قول داده بود که اگر در این عملیات موفق شویم 123 لشکر پیاده نظام نیز به این گروه اضافه کند

خبرنگار: ماموریت شما چه بود؟

متهم: ما قرار بود در دراز مدت با شکستن شیشه باجه های تلفن و قرار دادن پرچمهای ، ببخشید روم به دیوار، دور از جون سبز در کوچه و خیابان بر علیه دولت مهرورزی ایجاد بی اعتمادی کنیم ، اما در عملیات خاص روزی که دستگیر شدم ما موظف به ایجاد خسارتی معادل هفده هزار و پانصد ریال به بیت المال بودیم

خبرنگار : چگونه؟

متهم : به توچه؟؟؟

در اینجا کمی سکوت به فضا حاکم شد و یکی از امت خود جوش حزب الله که بصورت خودجوش ناگهان در آنجا ظاهر شده بود به آرامی چند حدیث در ارتباط با صداقت و اهمیت مودب بودن در پاسخ دهی به دیگران به متهم بیان کرد و متهم نیز بی هیچ منطق و دلیلی همینطوری خود سر، سـُر خورد و مرد

خوشبختانه  متهم که تحت تاثیر اخلاق انسان دوستانه امت خودجوش قرار گرفته بود در آخرین لحظات تصاویری را از سران این گروهک تروریستی در اختیار خبرنگار ما گذاشت ، ببینید:

(چی رو نگاه می کنی باید وارد ادمه مطلب بشی)

ادامه مطلب ...

پاسخ توهین به استاد شجریان

بنام خالق عشق

متاسفانه خبرهای بد یکی پس از دیگری می رسد، هنوز داغدار جوانان پاک و بی گناه این سرزمین بودم که در خبرهای مندرج در وبسایت آینده  به نقل از انصار حزب الله بیانیه ای تهدید آمیز و سرشار از اهانت نسبت به استاد مسلم موسیقی ایران جناب آقای شجریان خواندم، به جرات داغ تحمل این اهانات به کسی که در همه جهان باعث سر افرازی ایرانیان و افتخار تمام مردم این سرزمین شده است کمتر از داغ از دست دادن جوانان در روزهای اخیر نبود. گرچه شان و منزلت استاد با اینگونه بدنامه ها آسیب نمی بیند و نیازی به حمایت حقیری چون من ندارد اما از اینکه سالها در هر کجای جهان با افتخار خود را هموطن استاد شجریان نامیدم طاقت سکوت را از دست دادم.

این بیانیه را دراینجا بخوانید


این چند جمله را به عنوان درد دل و تاسف نامه می نویسم

  1. جناب استاد شجریان یکی از نوادر و مفاخر عرصه هنر موسیقی ایرانزمین می باشند و اهانت به ایشان اهانت به تمام ایران است
  2. استاد موسیقی اصیل و سنتی ایران را زنده نگه داشته اند که این ربطی به لباس و کراوات ندارد اما استاد بلحاظ اندیشه والای خود در اجرای مراسم هم خودش و هم باقی گروهش لباس سنتی ایرانی به تن می کنند متاسفم که انداختن پیراهن روی شلوار و پوشیدن کاپشن سیلور کره ای یا  اورکت امریکایی ، ربطی به سنتهای مقدس و کهن این سرزمین ندارد و ای کاش یاد بگیریم که هر شخصی یک حریم فردی و خصوصی دارد یک شخصیت اجتماعی و هنری، حدود حریم خصوصی را قانون تعریف می کند و دخالت بیش از اجازه قانون در این حریم شرم آور است
  3. هر انسان صاحب اندیشه ای حق دارد که از لحاظ فکری یک رویداد اجتماعی را تحلیل و بررسی نماید و آزاد است که تحلیل خود را به شرط عدم تهمت و افترا به دیگران در هرجا و به هر زبان نقل یا منتشر نماید، من و امثال من بجای اینکه انتظار داشته باشیم یک هنرمند یا فرد سرشناس، همان تحلیلی را که ما از اطرافمان داریم داشته باشد، بهتر است تلاش کنیم صاحب هنری شویم و در بین افراد مختلف جوامع گوناگون شان و منزلتی پیدا کنیم و آنگاه به تبلیغ و انتشار تحلیلهای فکری و اعتقادی خود بپردازیم
  4. اهانت نویسنده مقاله به مابقی هنرمندان نشان می دهد که نویسنده بویی از هنر و ارزش هنرمند که نبرده هیچ از اسلام هم چیز زیادی نمی داند و الا می فهمید که تهمت و اهانت چزو بزرگترین نشانه های نفاق و شرک است در ضمن ایشان قانون را هم نمی دانند که به ما اجازه نمی دهد حتی با آبروی فردی مجرمان بازی کنیم چه برسد به متهمان و چه رسد به هنرمندان بزرگواری که برای یک ملت افرادی مقدسند، امیدوارم پس از این برای نقد دیگران به سواد و دانش و معلومات و مقام اجتماعی آنها که با زحمت بسیار و رنج فراوان بدست آمده است توجه نموده و از منتقدی با همان سطح علمی و مقام اجتماعی بهره ببریم
  5. استاد چه از لحاظ مالی و چه از لحاظ معلومات و چه از لحاظ سرشناسی در تمام این سی سال گذشته می توانستند مانند خیلی دیگر از هموطنان که تحمل اینهمه تهمت و افترا و توهین را نداشته اند ساکن بهترین نقطه جهان باشند اما اینکه در رسالت خود دیدند که نسلهای تازه ای را در موسیقی این سرزمین بپرورانند و در سالهای جنگ و قبل از آن فقر رسانه ها را از خوانندگان موسیقی شناس به غنا تبدیل کنند ارزشی بیش از سواد من و نویسنده مطلب دارد، اما تشکر لفظی حداقل قدردانی از این مهم است، نمکشناسی که گویا از لحاظ نویسنده نیز امری مهم و لازم الاجراست منرا متقاعد به دست بوسی جناب استاد شجریان می نماید.
  6. ام کلثوم و ساسی مانکن نیز به عنوان هنرمند جایگاهی رفیع دارند و قبل از تحقیرایشان یا دیگران بهتر است کمی به خود بنگریم و آنچه در چنته داریم رو کنیم و نشان دهیم ما صاحب کدامین هنریم؟
  7. ای کاش حداقل هنر انتقاد با رعایت ادب و شعور انسانی را بدون ناسزا و تهمت داشته باشیم و از نتیجه گیری های جانبی بپرهیزیم، مطمئنا استاد اگر می خواستند وانمود کنند که 12 میلیون رای دهنده به مهندس موسوی خس و خاشاک خوانده شدند، خودشان صراحت کلام و علم بیان کافی را داشته اند
  8. استاد همایون شجریان بلحاظ درک استادی عظیم مانند پدر و همینطور خواص صوتی ارثی و خانوادگی آنقدر والا هستند که به تنهایی شهره جهانیان باشند شاید بلحاظ هنرهای ایشان رسانه ملی گاهی بیننده ای جدید پیدا کرده باشد ولی برعکس نبوده است

والسلام

یکی از مردم این سرزمین که احساس دینی ابدی نسبت به اولیای عشق(هنرمندان) می نماید

جوابیه بوم نقاشی

 این پاسخ دندان شکن از طرف بوم نقاشی پس از نامه نگاری های ما با ایشان در 1 و 2 3 به دستمان رسید  

اگر اشکالات وزنی دارد خوب مسلم است که بوم نقاشی شاعر نیست بلکه نقاش است ما هم گرفتار دندانهای عموما شکسته خویشیم

منم منم، منم  یه بوم، بوم سفید نقاشی

تویی که هی اُرد می دی به من می گی غم نکشی

می خوای ببندم چشمام و دنیا رو سانسورش کنم؟

ملت ماتم زده رو امت پر شوررش کنم؟

عاشق رو تنها نگذارم ؟ وقتی که شلاغش زدند

غرور عاشقی شکست ؛ دوباره مغرورش کنم؟

بجای گند، قند بکشم ، می خوای که لبخند بکشم؟

وقتی نمی خنده کسی؟ می خوای که مجبورش کنم؟

خورشید سیاه پوش شده ، شهرت پر از موش شده

شبهای بی ستاره رو من با چی پر نورش کنم؟

این بوی خونه تو وطن، می خوای که عطرش بزنم؟

مادر داغ دیده چی ؟ می خوای اونم کورش کنم؟

صد ضربه شلاغ، نکشم؟ نزول خورچاق، نکشم؟

بهار و کشتن ته باغ من کی و  مسرورش کنم؟

دست دروغگو رو نشه؟ می خوای بی آبرو نشه؟

ریا کار رو شیک کنم ، می خوای که مشهورش کنم ؟

نقشاتون رو بد کشیدید، خطا جای خط کشیدید

سیاه قلم زدید به هم ، چه جوری منشورش کنم

وقتی شکست پشت قلم، وقتیکه پشت کردید به هم

حالا که گره خوردید به غم، می خوای که من دورش کنم؟

حالا که اشتباه  شد ، عمرت رفت و تباه شد

وقتی گدا ، شاه شد، چی مونده که جورش کنم

هیچی نمونده سر جاش، بدجور خراب کردی داداش

هرکی که نفرینه به پاش وقتشه منفورش کنم

بنام نسل تازه مون ،بنام  اینهمه جوون

حقیقت رو بی هیچ امون، می خوام که منظومش کنم

منم منم ، منم یه بوم، بوم سفید نقاشی

تویی که هی ارد می دی ، وقتشه رو راست باشی

وقتشه که بیای وسط ، وقتشه ای بی معرفت

اگر که دارتم زدن ، حقته ای بی معرفت

باید که با شجاعت  رک بگی  با صراحت

گذشتی از مملکت وقتی نداشت منفعت

با رشوه رفتی جلو ، گذشتی از آبرو

شدی نوکر عدو برای کسب ثروت

چند تا کلاه گذاشتی؟ چند تا کلاه برداشتی؟

چند تا بچه ات رو کشتی؟ موقع بحث قیمت  

دروغ که مصلحت شد، کارا چقدر راحت شد

چی شد که باورت شد؟ دروغات توی صحبت

وضوی باطل رو بگو، قبله ات رو گم کردی عمو  

عبا رو دوش،  صف جلو، ریا و بحث و مسئلت

توکلت الی الله ، تقبلک حاج آقا

بگو شریک بود با خدا برای تو پست و سمت

بگو بعد از جماعت ، نمازهای غفیله ات

بگو «والضالین» رو می کشیدی دو ساعت

بگو هدف  فروختی همه رو تو صف فروختی

بگو شرف فروختی با غیبت و با تهمت

یادته حج عمرت  با اونهمه جنایت

چند نفر اعدام شدند ؟  تا برسی به قدرت

بگو چه نیشی داشتی ، بگو که ریش می ذاشتی

بگو جلساتت رو چرا تو کیش می ذاشتی ، بگو دیگه با غیرت

یادته تسبیح داشتی ، ملکهای قصبی داشتی

بگو با کی می کردی  حق یتیم رو  قسمت

یادته توی مسجد یک سره وول می خوردی

یادته نزول می خوردی یادته کلاه شرعت

یادته سفر اروپا زمان جنگ بی صدا

یادته می گفتی جبهه میرم با کلی ادا یادت می آد محلت؟

یادته تکبیر می گفتی ، تموم کشورها رو پشت سرش می کشتی

مشت به هوا می زدی که توی فیلم بیافتی ، یادته نماز جمعه ات؟

یادت می آد بقالی، دالون و خونه خالی

یادته چند تا دختر اونجا شدند بی عصمت؟

یادته شوخ چشمیات یادته بی شرمیات

حتی به دخترتم نظر داشتی کثافت

یادته ایست بازرسی، یادت می آد بررسی

یادته پاسدار بازی، گزینش و حراست

یادته تسبیح درشته، همون که عین مشته

یادته دروغ شاخدار براش ساختی چه راحت

از کربلا خریمدش، یه بار تو مکه گم شدش، یه بار تو مشهدش دیدمش

یک سال بعد توی نجف یکدفعه پیدا شدش، یعنی منم و زیارت

  یادته حقه بازی ، زیارت عاشورا، هق هقای بلندت

یادته اشک و مشکت،آب پیازمی ریختی  یادته  توی چشمت

بگو مثل گداها نخوردی که جمع کنی،

 خونها رو توی شیشه  کردی به عشق ثروت

بگو یه شب  تمومش  دود شد و رفتش هوا

بگو شدی مبتلا به صد بلا و نکبت

بگو آخه هست خدا، خدای حق ، نه ادعا

همون که جون داده به ما، خدای عشق و قدرت  

اگه شکستی قلبی رو ، یا که گسستی عهدی رو

 یا اگه خوردی حقی رو ، خدا که کرد قضاوت

حکم  شما چوب خداست همان چوبیکه بی صداست

همونکه دردش بی دواست ، اینه حق خیانت 

منم منم ، منم  یه بوم ، بوم سفید نقاشی

تویی که هی ارد می دادی ،چی شد چرا قایم شدی؟

جناب بو م نقاشی 3

جناب بوم نقاشی یک را در اینجا و جناب بوم نقاشی دو را در اینجا بخوانید
و این هم از جناب بو م نقاشی 3 تقدیم به ایران و ایرانیان عزیز
جناب بوم نقاشی با احترام باید بگم وقتشه عاشق بکشی
لیلی رو مجنونش کنی ، فرهاد و شیرینش کنی ، عذرای وامق بکشی
دنیا رو زیر و رو کنی ، هرزه ها رو درو کنی ، باغ شقایق بکشی
جناب بوم نقاشی چه نقشی می خوای بکشی ، جناب بوم نقاشی

بیا و نقش جم بکش یک سبز منسجم بکش زردی رو بر آتش بکش

سرخ رخ عجم بکش

قلم بکش قلم بکش قلم رو حرف غم  بکش  مردم رو پشت هم بکش

دروغ رو منهدم بکش

خون سیاو شان بکش لوح هخامنش بکش  آرش بکش کمان بکش

جمشید و جام جم بکش

بکش تو فریادی ز عشق، به عشق این وطن بکش نیاز این ملت  ببین

یک میر خوش قدم بکش

نقشی ز زندگی بکش، شادی به سادگی بکش ، ایران ایرانی بکش

یک خاک محترم بکش

جناب بوم نقاشی خوش قلم و خبر باشی وقتشه تازه تر بشی

نقشی ز مردمم بکش

بکش دعای مادر و بکش دل دلاور و بکش علی (ع)  حیدر و

برق ِ تیغ ِ دو دم بکش

بکش نبرد ی مردمی، فریاد درد مردمی، فریاد یا حسین (ع) بکش

بیرق بکش علم بکش

یاور بکش دو صد هزار، جویی ز خون  به لاله زار، در داغ گلرنگ بهار

باغ گلی خرم بکش

جناب بوم نقاشی با احترام باید بگم وقتشه عاشق بکشی
لیلی رو مجنونش کنی ، فرهاد و شیرینش کنی ، عذرای وامق بکشی
دنیا رو زیر و رو کنی ، هرزه ها رو درو کنی ، باغ شقایق بکشی
جناب بوم نقاشی چه نقشی می خوای بکشی ، جناب بوم نقاشی


بیا و یک ثواب کن، نظر بر این خراب کن ثواب کن ثواب کن

بیا، بیا شتاب کن

به احترام خوب ها، به احترام ماد ها؛ به احترام راد ها

بدها رو بی نقاب کن

وطن رو سرفراز کن، آهنگ تازه ساز کن ، بال و پرت رو باز کن

پرواز چون عقاب کن

در شب تار و مارها  مردم از  انتظار ها بیا رخ نگار را

مهوش و ماهتاب کن

نماز مادر را ببین، قیام قامت را ببین، ببین قیامت را ببین

دعایش مستجاب کن

بنام رودکی بیا ، بیا به جوی مولیان بنام شمس و مولوی،

بتاب و آفتاب کن

بیا نگر بیداد جم ، در این ستم  آباد جم، بیا به  یاد جام جم،

جامی پر از شراب کن

شور بکش شوق بکش،شهری پر از ذوق بکش، عاشق و معشوق  بکش،

عشق را شرف یاب کن

به حرمت نقش و قلم، بکش ، بکش به موطنم، مقدم پیک خوش قدم

سماع با شهاب کن

بیا و خستگی نگر کمر شکسته از کمر بیا بزن نقش دگر

  کاخ ستم خراب کن

بیا و نقش بهتری،بکش به بوم باورم، بیا و جان مادرت

در آمدن شتاب کن

جناب بوم نقاشی با احترام باید بگم وقتشه عاشق بکشی
لیلی رو مجنونش کنی ، فرهاد و شیرینش کنی ، عذرای وامق بکشی
دنیا رو زیر و رو کنی ، هرزه ها رو درو کنی ، باغ شقایق بکشی
جناب بوم نقاشی چه نقشی می خوای بکشی ، جناب بوم نقاشی

دانلود یک مرورگر عالی و رایگان

دانلود یک مرورگر عالی و رایگان  

مرورگر maxthon Browser مرورگری بسیار زیبا و سبک با قابلیتهای منحصر به فرد 

برای دانلود به ادامه مطلب مراجعه نمائید

 

ادامه مطلب ...

نطق انتخاباتی (طنز)

توضیح : این شعر مربوط به انتخابات، انتخاب مدیر طبقه چهارم بلوک 36 شهرک مسکونیمون است و هیچ ربطی به بعضی از انتخابات دوره های قبل بعضی  ها ندارد تشابه اسمی کاندیدای طبقه چهارم بلوک 36 مجتمع مسکونیمون با محمود کاملا اتفاقیست، در ضمن قرار نیست هرکی چهار تا دروغ گفت و اسمش محمود بود و قدش کوتاه همون محمود مورد نظر شما باشد 

--------------------------------------------------------------------------------------------------

 اگه من رای بیارم لگد به دنیا می زنم

چک آب داری توی گوش هیولا می زنم

می گیرم محتکر و هفت هشت تا تی پا می زنم 

چند تا با این پا می زنم چند تا با اون پا می زنم

می آم از تو سفره ها نون می بُرم ... نه ، می بَرم

براتون جدا جدا روغن و حلوا می زنم

  سنگک تازه می آرم  جلوی خونه برات

هرکی هم خواست براش روش مربا می زنم

صبح زود خودم می آم خونه رو جارو می کنم

لباسها رو می شورم یکی یکی تا می زنم

مفتکی خونه می دم من به همه اونم دو تا

واسه این سه تا رقیب چادر تو صحرا می زنم

خزر رو پس می گیرم تمیز و زیبا می کنم

برا هر کی رای داده اونجا یه ویلا می زنم

اگه من رای بیارم ماهی سفید زیاد می شه

برای راحتی تون دو سه تا دریا می زنم

دستور فشن می دم تا همه ژیگولی بشن 

رژ لب رو می آرم خودم رو لبها می زنم 

اگه من رای بیارم واکس مو و  "ژل"می آرم

همه ی پاچه ها رو برمودایی تا می زنم

من بیام پشت سرمCD و DVD می آد 

می آرم ماهواره رو دیش به اروپا می زنم

همه رو می رقصونم اکس تازی پارتی می گیرم

تکنو و هد میزنم هیپ هیپ و ها ها می زنم

سفر خارجه می رم همه رو ماچ می کنم 

می رم تا کاخ سفید دست به اوباما می زنم

کارای علمی و فنی می کنم خیلی زیاد

مثلا هیمه را آتش توی سرما می زنم

کولر دفترم و تابستونی راه می ندازم

درها رو وا می کنم باد به گرما می زنم

صبح تا شب کار می کنم تا بقیه حال کنن

همه رو لوس می کنم لیلی به لا لا می زنم 

به سربازها "هایدا*" می دم شام و ناهار

شورباء رو حذف می کنم بجاش پیتزا می زنم 

برا تیم ملی مون هم جام جهانی می خرم

به همه گل می زنم پل روی دلها می زنم

پول نفت رو می برم... نه،   می آرم

وسط سفره هاتون شمش مطلا می زنم

خلاصه چاکرتم، مخلصتم رای بده

اگه من رای نیارم که سر به صحرا می زنم 

----------------------------------------------- 

* هایدا:نام یکسری فروشگاه زنجیره ای است که به شکلی متفاوت انواع ساندویچ ژامبون را عرضه می دارند، البته منظورم از متفاوت استفاده از نانهای بزرگ و سس سفید فراوان است، بهرحال این نام هیچ ربطی به نام آیدا یا ژیلا ندارد و حتی اگر من رای بیارم بازهم کافور کما فی سابق سرو می شود 

توضیح برای بار  دوم: این شعر مربوط به انتخابات، انتخاب مدیر طبقه چهارم بلوک 36 شهرک مسکونیمون است و هیچ ربطی به بعضی از انتخابات دوره های قبل بعضی  ها ندارد تشابه اسمی کاندیدای طبقه چهارم بلوک 36 مجتمع مسکونیمون با محمود کاملا اتفاقیست(هرچند طفلکی در این نطق اصلا نام خود را نمی گوید)، در ضمن قرار نیست هرکی چهار تا دروغ گفت و اسمش محمود بود و قدش کوتاه همون محمود مورد نظر شما باشد

یادم تورا فراموش


بنام خالق عشق ، سلطان با سخاوت
فرمانروای گیتی،  یزدان با عدالت
شاعر «جنت » سُرا ، راوی نظم بهشت
دانای هر حکایت ، قادر بی نهایت


آورده اند گویا صدا صدای نعره ست
یک شاخه که شکسته افتاده روی صخره ست
آنجا کنار صخره ، جنگلی بکر و زیبا ست
مردی فتاده بیهوش ، اندر میان دره ست


درنیمه شب ز سرما و از درد آمد بهوش
از خاطرات ذهنش گردیده بود خاموش
با ترس و لرز و گریه گفتا که نام ما چیست
پاسخ رسید از باد : یادم تورا فراموش


تا صبح بزد به صخره سر را و گریه ها کرد
هی با خودش دعوا کرد هی خویش را جدا کرد!
هی کوه را صدا کرد، هی جنگل را نگاه کرد
هی سنگ را لگد زد ، ناله ز درد پا کرد


تا صبح گفت شاید جنگل دهد دوایم
شاید میسر شود دیدار آشنایم
باید روم به جنگل آنجا نشانه ها یست
باید حکایتی را تا خود ز خود در آیم


در راه دید خر را حیوان باربر را
گفتا که درمان نما بیمار رهگذر را
تیمار کن دلم را منرا چو خود خر نما
این رسم باشد امروز گویا که همسفر را


خر گفت من اصیلم رشوه نمی پذیرم
خر را نشانه هایی است من خر شناس پبرم
خر را همیشه بار است خر را خریت عارست
منیکه خر بگشتم هرگز چو خر نمیرم


خر را اصالت بود ناطق به عرعر بود
آنگه که زیربار است گویی که خاور بود
همچو صف خاوران خرکار و بردبارست
در گل بمانده هر که در زندگی خر بود


باید خریت کند با خویشتن سر کند
باید که کار خود را تا دم آخر کند
کله خراست و باید با کاه هم بسازد
باید به کاه و ینجه هی خویش را خر کند


با اینکه در راه عشق عاشق آهو شده
لحظه ای را خر شود همسر یابو شده
آنگه به جفتک زند دنیای بی وفا را
تا کره خر بداند، خر ز چه هالو شده


باید که بررسی کرد یک هفته حالتت را
گر خر شدی پذیریم آنگه حضانتت را
برخیز و همتی یاب ، یک کار راحتی یاب
از خویشتن بران تو زین ره کسالتت را


تا چشم زدی تو بر هم از روزگار درهم
بگذشت آن هفته و یک هفته دگر هم
آمده در حکایت خر بوده با درایت
خر می کند هدایت بشنو تو این خبر هم


آنگونه که وعده بود ، نوبت بررسی شد
گزارش از کلاغ و گنجشک هم وصی شد
جانوران جنگل جمله شده یک دله
تو ناقص الخلقه ای ، اینگونه وارسی شد


هرجا که زورمندی گرگی شوی درنده
هرجا به مکر خیزی روباه بر تو بنده
در کورس تنبلانه ، همراه چرک بودن
گشتی ز گاو و گوسفند وز خوک هم برنده


شک که کنی ناگهان سگی شوی شکاری
کفتار رو سپید است نزدت ز مرده خواری
چون جغد شوم چشمت چون افعی است طلسمت
نیش زبانی تراست عقرب از آن فراری


زیر آبی چون میزنی بر ریشه ها می زنی
بهتر ز ماهی شوی هرگه شنا می زنی
چو کوسه ای به سرعت حمله کنی زیرآب
در خشکی همچو خرچنگ خود را تیپا زنی


شاگرد بازیگریت میمون حقه باز است
گربه صفت چون شوی چنگت به جنگ باز است
چون موش درمانده ای دزد در خانه ای
چو موش مرده گردی حمله چو از گراز است


چون حالتت شد واصل شورا نهاد جنگل
پس از بحث و تفحص به اتفاق آرا نامت نهاد انگل
ویروس خبر را شنید گفتا که این ناروا است
کنون کنم اعتراف ویروس بد دلیم در او مراست منزل


او بچه آدم است ، خلیفه ای در بهشت
بر او سجده نمودیم که حق چنیننش نوشت
به یک دانه گندم بهشت را به حوا داد
او که ز خشم یزدان چنین شدش سرنوشت


چون چشم او نشد سیر یار است با عزازیل
دشمن میکاییل است وصف الحالش عام الفیل
سرباز بخل و کین است او خود والضالین است
هابیل آدم که مرد ، پس جد اوست قابیل


فرزند قتل و خون است قانون اوست شمشیر
حاکم ظلمت است او به حکم بند و زنجیر
خیانتش راحت است قلبش پر از نفرت است
انگل از انکه نامش بر او نهند دلگیر


آری چنین گفته اند شما بنی آدمی
گویا شما بنده دینار یا درهمی
کویند قلب جنگل از دستتان شکسته
شما به اهل جنگل گویا که نامحرمی


این قصه را به دنیا انگار آخری نیست
انگار خانه در گور یا روز محشری نیست
 الو الو دلاور  صدات نمی آد انگار آنتنی اونوری نیست
انگار باوری نیست هرگاه باوری نیست دیگر دلا...   ... الو ... الو ... ال...(صدای بوق اشغال)


لابد دیگه نوشتن طاقتم رو نداره
لابد دلش نمی خواد واژه دیگه بباره
در انتها این منم فرزند قتل قابیل
یه ناقص الخلقه ام خری که لاشخواره

فروشگاه شوهر فروشی

فروشروشگاهی  در نیویورک که فروشنده اجناس زنانه بود به عنوان تبلیغ ادعا  کرد برای یک هفته شوهر می فروشد. 
اما این فروشگاه برای اینکار شرایطی را به شرح زیر درج کرد 

  1.  هر نفر فقط یکبار حق بازدید از فروشگاه را دارد
  2. فروشگاه 6 طبقه دارد که هر چه بالاتر بروید مردانی با ویژگیهای بیشتر می یابید
  3. شما در هر طبقه ای که هستید می توانید مرد مورد نظر را انتخاب و یا به طبقه بالاتر بروید ولی به طبقه پائین تر حق برگشت ندارید مگر برای خروج
  4. مشخصات مردانی که در هر طبقه  نسب شده بود عبارت بود از
    طبقه مشخصات
    1 این مردان شغل دارند و خدارو دوست دارند
    2 این مردان شغل دارند-خدا وبچه هارو دوست دارند. 
    3 این مردان شغل دارند-خدا و بچه هارو دوست دارند وخیلی خوش قیافه هستند. 
    4 این مردان شغل دارند-خدا و بچه هارو دوست دارند-خوش قیافه هستند و در کار خانه کمک می کنند. 
    5 این مردان شغل دارند-خدا و بچه هارو دوست دارند-مجلل هستند-در کار خانه کمک می کنند و حرکات قوی رمانتیک دارند. 
    6 در این طبقه هیچ مردی وجود ندارد و این طبقه فقط برای این ساخته شده که ثابت کنه راضی کردن زنان غیر ممکن است 

که فتوای غلط داده؟

چو جامی هست مرامی هست

بگو ارباب ساقی را

که فتوای غلط داده؟

 که فرموده  فراقی را ؟

حرام  اموال ایتام است

همین فتواست باقی را

تو که مرد خدا بودی

ندیدی این تلاقی را؟

حلال از ما حرام از ما

رسان یار  ایاقی  1 را

کدامین دین دل سنگ است

که بخشد قلچماقی  2 را

چه حکم است این  که شلاغ است

خدا کی  گفته  شاقی 3 را

چه فهم  اینست که وحی آنست و وهم اینست

که حق خوانی  نفاقی  4 را

 چه درس ارث و حرص خوانی

چه ارثی کور اجاقی را

اگر یاری حق خواهی

رسان یاری چلاقی را

بکن روشن چراغی را

مرمت کهنه طاقی را

 بنوش زین می بشکرانه

بنوشان هم اتاقی را

چو جامی هست مرامی هست

بگو ارباب ساقی را


1- ایاق: لفظ ترکی است به معنی پیاله ٔ شرابخوری .  لغت نامه دهخدا

2- قلچماق : مرد شهوت پرست و اوباش  لغت نامه دهخدا

3 -  شاق: بمعنی دشوار و با مشقت وسخت و با زحمت  لغت نامه دهخدا

4 - نفاق : دوروئی کردن  لغت نامه دهخدا

توبه نامه یک عدد ابلیس

حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی

دام تزویر مکن چون دگران قرآن را

چندی پیش مطلع شدیم از نامه نگاریهای ابلیس اهریمن ملقب به شیطان با چند تن از پادشاهان و سردمداران قبایل شیطان پرست افریقا و اینکه شیطان از منسب خود در آنجا استعفا داده و دست از شیطنت بر داشته و انشاء ا.. می خواهد آدم بشود

لذا سربازان خود را همه جا گماشته تا از جاسوسان و رابطان یکی از نامه ها را یافته و بو ببریم که این چه بویی اسنت که دیروز تلفن منزل زنگ زد و چون گوشی برداشتیم با تعجب دیدیم شیطان رو در روی ما ایستاده او نامه ای به دست ما داد و گفت

خوب اگه چیزی می خوای که حتما نباید لشکر کشی کنی یه SMS می زدی خودم برات می آوردم و بعد به سرعت برق و نور روان شد در کابل تلفن و در ادامه عینا نامه را ذکر می کنیم


سلام و درود بیکران بر ژورناسیل کبیر مباشر خوش نام حضرت جبرائیل امانتدار

من ابلیس اهریمن ملقب به شیطان رجیم میباشم و این نامه را بنا بر مهمی که تازه به وقوع پیوست این نامه را خطاب به سرور گرامم می نویسم تا ایشان زحمت نقل مطلب به جبرائیل و انعکاس دستورات بعدی به حقیر را عهده دار گردند

یکراست می روم سر اصل مطلب راستش را بخواهید چند وقتی می باشد که با یکی از قدیسان خدمتکار بارگاه کمی ارتباط دوستانه برقرار نموده ایم ولی هر از چندگاهی با ایشان به جدل پرداخته و تحریک می شویم به عرض اندام همین امر حدود ده سال پیش اتفاق افتاد و ایشان ادعا نمودکه:

- من از فریب بندگان خالص و پاک عاجزم و یکسره در لهو و لعب با معیوبان و کافرانم

پس رگ گردن ما گرفت و ایشان را گفتیم تو شخصی را در کره زمین به من معرفی کن که از نظر تو خالص است تا بروم و نامه اعمالش سیه کنم

دو روز بعد نام و مشخصات مردی را به ما داده و گفت :

- بیا اینم بنده خالص 60 سال عمر دارد و نامه اعمالش از کوچکترین گناه به دور است و یکسره ثواب و حج قبول و خیرات است اکنون اگر می توانی برو و او را فریب ده

آدرس گرفتیم،، روستای چپ رود در دل کشوری غریب، مردی به نام «پیر عیوض» درنگ جایز ندانسته و در جلد مسافری غریب وارد شدیم به روستا، احوال عیوض جویا شدیم، همه تائیدش کردند و بجانش دعا و گفتند که اکنون واعظ و کدخدای این روستاست و یکسره در منش کدخدایی و نقل وعظ است

یک سالی را در تلاش بودیم که ارتباطی با او بیابیم ولی او دائم الذکر بود و ذکر هم با وجود ما دشمن

تا اینکه روزی به شهر رفتیم تا محض تنوع کمی مردم بیازاریم که ناگه پیر عیوض را در شهر دیدیم و خیز به سمتش بردیم که دیدیم ای دل غافل درون کوچه ای شده و بسرعت خود را مستتر نمود و با ظاهری ناشناس راهی بازار شد و ما هم در پیش رفتیم او به بازار برده فروشان شد و جویای برده ای شد قوی پنجه و راز دار و با سواد پس به جادویی هیبت برده او خواسته را گرفتیم تا ما را دید پسندید و به کیسه ای زر خرید و به منزلی در همان شهر برد درب منزل که گشوده شد انواع اسباب طرب و منقل و آتش وذغال و القصه همه چی مهیا بود او مرا سپرد که هرگز کسی از مهمانانش نباید چهره من را ببیند و هرگز در هیچ انجمنی من حق ندارم آشنایی از او بدهم چه به خیر چه به شر و من پذیرفتم

پیر عیوض هر روز عصر مخفیانه به منزل می آمد و بسلط طرب به راه می کرد چندی گذشت مهمانی با خود آورد پشت پرده گوش بودیم برای فرصت مناسب فهمیدیم مهمان برادر پیر است ، پیر بی مقدمه از احوال خراب همسر برادر به او هشدار داد و راز ارتباط نهانی همسر برادر را فردی دیگر در روستای مجاور بر ملا ساخت خون برادر به جوش آمد پیر با گریه شمشیری را به برادر داد و گفت

- سالهاست که حفظش کرده ام ولی دفاع از ناموس بالاترین جهادهاست پس این را بستان و ناموست حفظ کن و ننگ بر این خاندان بیش از این روا مدار اما امشب را به منزل برو و هیچ حرفی به عیالت نزن صبح زود در حضور انظار مردم روانه شو تا همه بدانند که تو قاتل نیستی و از حیثیت و ناموس خود دفاع کرده ای

مرد قبول کرد و رفت پیر هم خارج شد و لختی بعد با جوانی به منزل برگشت به جوان گفت

- موضوع از این قرار است و اکنون برادرم قصد جان برادر و پدر تو را دارد هر چند برادر عزیز است اما خون ناحق به زمین ریختن در خاندان ما نمی گنجد و سپس با گریه شمشیری دیگر آورد و داد به جوان که بیا فردا صبح زود که برادرم عازم است برای قتل پدر و برادرت او را از پای در آور تا مردم نیز بدانند که تو از خاندان خود دفاع نموده ای

جوان نیز برفت هنوز در تعجب بودم که پیر عیوض صدایم کرد مبلغی پولم داد و گفت

- به بازار برو لیستی تهیه کن از تمامی شمشیر فروشان و آهنگران نزد ایشان برو و هرچه شمشیر دارند بخر هر جه هم توان تولید دارند تا یک ماه دیگر را سفارش بده ولی شرط کن در این یک ماه اگر کسی از ده چپ رود سراغ شمشیر گرفت آهنگر باید بگوید که به سفارش راست رودیان مشغولم و چنانچه راست رودی بود بر عکس بگوید به شفارش چپ رودیان.

متعجب و متحیر همان کردم صبح فردا برادر بی نوا را را کشتند دو روز بعد پیر عیوض زن جوانی را به منزل آورد و نصیحت آغاز کرد با گریه معمول که

- تو همسر مرحوم برادر عزیزتر از جان منی و مثل ابرها پاکی و این و آن اما اکنون که بیوه شده ای و برادر نیز برای حفظ ناموس به دعوی رفته نا امن است اینگونه زندگی کردنت پس بر تو واجب است به صیغه من در آمده که از محارم ما حساب شوی تا کسی کج فکری در حق تو نکند که روح برادر به خروش می آید

و ادامه داد که

- دو شب پیاپی خواب برادر دیدم که از من محرمیت تو را خواسته است

پس همانجا محرمیت جاری نمود همان شب حجله زفاف یافت که باید مطمئن می شد از هرز نشدن زن برادر

فردا برای من لباسهای فاخر خرید و به خانه آورد که

می خواهم با تو عهد شراکت ببندم البته یک بر هزار پس، امروز در هیبت یک فروشنده دوره گرد به ده می آیی و از هر نوع شمشیر چند عددی می آوری و هر کدام دیناری خریدی به ده دینار نرخ منهی که راست رودیان شمشیری در هیچ شهر باقی نگذاشته اند و در تدارک جنگی عظیمند و از همین رو نرخ ده برابر شده است و همچنین میگویی عهدی در دست فروشان است که اگر به دهی وارد شوند و تا ظهر روز بعد چیزی نفروشند دیگر فروش جنس بر ایشان حرام آمده و باید بدون فروش دیناری ده را ترک کنند.

فردا همان کردم، پیر عیوض در حال مرثیه خوانی برادر بود و از مردم می خواست که نگذارند خون برادر حیف شود و به سختی می گریست و با اشک فراوان فتوی جهاد صادر کرد مردم به تکاپو در آمدند و من بساط پهن کردم نرخ شمشیر یک به ده می گفتم ولی کسی حاضر به خرید نشد هوا داشت تارک می شد پیر عیوض در حضور مردم به من نزدیک شد و با صدای بلند گفت

- ای کاسب حرام خوار گران فروش آیا اینجا غریبی؟

گفتمش

- بلی

گفت

- امشب را به منزل من بیا و میهمان من باش تا نپنداری ما با غریبان و مسافران بدخلقیم اما این مردم هرگز تن به ذلت و خرید نا جوانمردانه این قداره ها با این نرخ نمی نمایند پس فردا که بیدار شدی جایی دیگر را برای فروش بیاب،

پس رو کرد به جمعیت که:

- اکنون شما هم به خانه بروید فردا هیئتی 5 نفره گسیل می کنیم به شهر تا برای تمام مردان روستا شمشیر بخرند نگران نباشید فردا صبح مشکل شمشیر را حل می کنیم

و مرا با خود برد منزل نیمه های شب بیدارم کرد و گفت

- فردا را تا ظهر می خوابی و ظهر حر کت می کنی به رفتن اگر کسی نرخ شمشیر پرسید ده را ده برابر کن و هر چه اصرار و التماست کرند بگو که نمی توانی درنگ کنی باید نزد راست رودیان بروی پس به آنجا برو و همان کن و هر بار ده برابر اضافه کن برنرخ شبی را آنجا باش و بی آنکه چیزی بفروشی به این روستا بازگرد

ظهر از خانه پیر که خارج شدم داشت وعظ میکرد که

- هرچند قلبم راضی به این بی انصافی نیست اما از آنجایی که هیئت اعزامی خبرهای بدی از مجهز شدن دشمن آورده پس ما را واجب است تجهیز دفاع لذا هر کس هرچه می تواند بفروشد و هر مبلغ می تواند تهیه کند تا این دستفروش نرفته هرچه شمشیر دارد از او بخرد حال بروید از گاو و گوسفند و گندم و طلا هر مقدار می توانید و ذخیره کرده اید بیاورید که خرج دفاع از ناموس و روستا نمائیم

مردم مرا دوره کردند و من دستور پیر عیوض اجرا نمودم و رد اندک زمانی نرخ شمشیر به هزار برابر رسید مردم هم قانع به خرید بودند اما اصرار می کردند که من بمانم تا احشام و محصولشان رابفروشند و من قبول نمی کردم ناگهان پیر عیوض فریادی کشید و جمعیت خاموش شد

- مردم از چه می هراسید مردم راست رودیان هرچه شمشیر می خواستند به نرخ واقعی از شهر خریده اند دیگر دیناری برای این شمشیرها نمی پردازند

پس رو نمود به من

- دوره گرد باشد برو اما می خواهم قولی بدهی ترا به نمکی که دیشب به تو دادم اگر در آنجا خریداری نداشتی باز آی و با مردم بیشتر مدارا کن و دام و گندم ایشان را هم بجای پول قبول نما تو تاجری و در جایی دیگر توان فروش آنها را داری اما این مردم نمی توانند به قیمت معامله کنند

پذیرفتم و ما بقی ماجرا طبق دستور پیش رفت نرخ شمشیر رسید به میلیون برابر واقع، مردم راست رودیان هم صبح به شهر رفته بودند و چون شمشیر نیافته بودند هرس خرید بر ایشان نشسته بود و تمنا و التماس من می کردند و من طبق دستور گذشتن ظهر را بهانه می کردم و نمی فروختم به چپ رود که رسیدم خبر نرخ جدید پیش از من به روستا رسیده بود مردم با هر آنچه در منزل داشتند صفی طویل درست نموده مشتاق ورودم بودند آن شب تا پاسی از شب اموال مردم را به یک پنجم نرخ می خریدم و شمشیر به یک میلیون برابر نرخ می فروختم و القصه تمام ثروت روستا در لحظه ای به دخل من که نه البته دخل اربابم پیر عیوض سرازیر شد صبح فردا با تمامی اموال به شهر بازگشته مطابق دستور تمامی حیوانات را در طویله ای که از قبل تدارک دیده شده بود نگه داشته و هیچ اقدامی برای فروش هیچ دامی و یا غله ای ننموده، تعدادی دیگر شمشیر برداشته به راست رود رفتم پس مردم همان کردند و من نیز باز همان یک هفته بعد بار گندم به روستا بردم دیدم تمامی روستا در خون و خاک و آتش استو مردم زخمی و ناتوان و گشنه، آنچنان که دل ابلیس به درد آمد

نرخ گندم طبق دستور صد برابر اعلام نمودم و شرط قبلی را تکرار، مردم نزد پیر عیوض شدند که

- چه کنیم ما را آه در بساط نیست

پیر قدری اندیشید به من گفت

- ای تاجر بزرگ برای تو کراهت دارد دوره گردی ما اینجا دکانی به تو اهدا می کنیم که سامان یابی و تو نیز قدری با مردم رنج دیده و جنگزده ما مهربانتر باش و باز از هر چه به مردم می فروشی ده درصد نیز به حساب من واگذار و از ایشان 90% سهم بگیر، افسوس توانی بیش از این نیست تا همه را میهمان سفره خود کنم

اما مردم باز گفتند

- یا پیر ما همانم نداریم کشت و زرعمان خشکیده و داممان از دست رفته چه کنیم؟

پیر اندکی تفکر نمود باز با همان گریه آشنا فتوی جدید صادر کرد که:

- چون ما در جنگیم پس بر ما راهزنی حلال است و خدا می بخشد پس از امشب در دسته های ده تایی جاده های اطراف را ببندید و کاروان ها را جلو دار شوید، اما تجاوز به ناموس مردم نبینم و شایعه بی احترامی به پیران را نشوم

گویی راست رودیان نیز بیش از جنگ در حال چشم و هم چشمی باشند از روز بعد ایشان نیز جاده های اطراف راست رود را تخلیه می کردند دیری نپائید که هیچکس را جرات توشه بردن در هیچ جاده نبود گندم من به هزاران هزار برابر قیمت به فروش رفت پس مردم طلب گوشت کردند اما کاروانی را یارای گذشت از جاده نبود نزد من آمدند من طبق دستور گفتم

- نمی توانم جاده ها نا امن است اگر شما به من حمله نکنید اشرار راست رود را چه کنم؟

لذا باز با امر پیر عده ای از بزرگان دو طرف نشستند و قرار دادی امضا نمودند که هرچند جنگ بر دوام خود باقی است اما من بی طرف بوده و مجازم با هر مقدار بار از هر جاده ای گذر نمایم و در عوض راست رودیان نیز می توانند با اعزام یک نماینده هر هفته تمام مایحتاج خود را از من خریداری کنند قراردا امضا و مهر امان بر رویش داغ شد و من به عنوان فروشنده انحصاری عازم شهر شدم در شهر نیز غوغایی بود هرج و مرج عجیبی بود شایعه جنگ و خونریزی بین راست رودیان و چپ رودی ها و همینطور کم شدن تردد کاروانها خود بخود نرخ ها را دو صد برابر بالا برده بود ما چند راسی دام سر زده و برگشتم و با تعریف از آنچه دیده بودم طبق دستور گفتم

- توان خرید گوشتی بیش از این را نداشته پس باید مطابق با جیره بندی بفروشیم که به همه برسد

هفته بعد که به شهر رفتم گوشت در شهر نیز کوپنی بود و دکان قصابها پر ازدهام اما بشنوید از احوالات پیر عیوض:

حیاطی عظیم بنا نموده بود و زنان بیوه مانده از جنگ را به صیغه خود در آورده بدانجا می برد به این بهانه که ایشان را یارای راهزنی نیست پس ما از آن ده درصد طعام ایشان را تامین می کنیم و هر روز به بهانه های مختلف از مردم مبلغی به عنوان کمک به ده درصد خیرات ملوکانه پیر عیوض به بیوه زنان اخذ می نمود و مردم نیز چنان راهزنی می نمودند گمان می بردی که مادرزاد راهزن و طرارند از کاروانی که نمی گذشتند هیچ به یکدیگر نیز مروت ننموده و هر شب خونی به نا حق به زمین می ریخت چند صباحی بعد شایعاتی از روابط پیر عیوض و زنان بیوه به گوش می خورد که روزی پیر عیوض همسر خود را مجبور نمود نزد ما بیاید و بابت نا توانی پیر از نزدیکی و اینکه او ده سال است با او نزدیکی نکرده از ما دارویی طلب کند و ما هم مطابق دستور دهان به دهان ناتوانی ده ساله پیر را گوشزد نمودیم اما رفت و آمد او به حیاطی که دیگر حرمسرای پیر بود چنان زیاد بود که هنوز اندکی تصوراتی پیرامون پیر داشتند پسپیر بازهم دست به کار شد و اینبار همسرش را نزد ما فرستاد که ای تاجر غریبه با من آن کن که همسرم ده سال است نمی تواند کرد و ما هر هفته مطابق دستور همبستر زن پیر بودیم تا همه بدانند پیر عاجز است و نا توان کار که به اینجا رسید طاقت بریدیم و نزد آن پری خدمتکار بارگاه شدیم که

- هی مسخره می نمایی ما را؟ این پیر وارسته ترفندها در آستین دارد که ما حتی خواب آنها را هم ندیده ایم پس چگونه او را بفریبیم که او ما را هم فریفته؟

مقرب درگاه قبول نکرد و گفت

- بمان تا ساعت 12 شب که برای نظافت می روم به بارگاه دفتر از محکمه بربایم بیاورم تا با چشم خود بینی

دفتر آورد نامه اعمال پیر عیوض چپ رودی سفید سفید بود تعجب کلاهمان را انداخت شک نکردیم که نیرنگی دیگر در کار است هرچه اندیشیدیم هیچ بر مغز ما خطور نکرد شایدیکی از مقربین درگاه را فریفته و با پول و وعده تتمیع نموده باشد ولی نه مقربین که نیازی به پول نداشتند وانگهی او که چشم دیدن جن و پری را داشت لذا شب بعد بازگشتیم به چپ رود و در هیبت یک پشه درون منزل پیر عیوض شدیم ، پیر در حال عشرت با نو زنان خود بود ساعت که به نیمه شب رسید پیر همه تعلقات رها کرد و به استخر شده غسلی گرفت و به اطاق خود رفت و قران بر سر نهاد و با همان گریه که میشناختم رو به خدا نمود که:

- الهی العفو خدایا تئبه بار الهی منرا ببخش من بی تقصیرم از این همه عذر و گناه هر چه هست مقصر شیطان رجیم است که وسوسه انگیز خطاست خدایا بر من ببخشو بر بار شیطان بریز

آری تازه فهمیدم به چه سان روز قیامت باید تاوان گناهان عظیم پیر عیوض را به دوش کشم لذا در آن به دوزخ آمده این نامه را نوشتم که دیگر ملائک نیز در جریان امر باشند  

ما از این ساعت بطور رسمی  از سمت شیطانی توبه نموده  

لطفا جهت تفریح شخص دیگری را بیابید

ابلیس تواب

سعدی امریکائی


یک گزارش تصویری و مستند

از جنایات تاریخی امریکای جنایتکار با همکاری سعدی

آنچه در ادامه هاج و واج بدان می نگرید چیزی نیست جز گزارشی تصویری از بقایای بدست آمده در تپه های باستانی فراز و مستنداتی بر علیه سعدی علیه الرحمه و خدا لعنت کند امریکا ر

چندی پیش دانشمندان این لوح را از حفاری های بعمل آمده در تپه های کوی فراز  بدست آوردند،  بنگرید

۳

۲

۱

 

۶

۵

۴

خوب می بینید که به راحتی می توان بقایای سالها فشار و تخریب را به وضوح در تندیس دید حتی برای امتحان در عکس آخر وضوح را کم کردیم ولی باز هم اونو دیدیم!

وقتی لوح را کمی دقیقتر  وارسی نمائید به  عکس شماره 7 بر می خورید

7

دیدید؟

در اون عکس به وضوح تاریخ ساخت لوح که سال 87 می باشد مشهود است یعنی 13 قرن پیش و 6 قرن قبل از اختراع سعدی

شواهد دیگری هم وجود دارد که این لوح به زمانهایی که هنوز میخ و پیچ و مهره اختراع نشده بودند بر می گردد مانند عکس های 8 و 9

و همه اینها ثابت می کند که شعر روی لوح که سعدی به خود نسبت داده حداقل 6 قرن قبل از سعدی و یا در زمان ماموت ها سروده شده است

یک مقام آگاه در این خصوص اعلام کرد: یاوه گویان جنایتکار شرق و غرب اللخصوص امریکا و اسرائیل و انگلیس و فرانسه و آلمان و اتریش و سوئد و دانمارک و نروژ و هند و چین( توضیح :منظور از هند و چین یک جای دیگر دنیاست یک وقت به برادر بزرگوار چین دامه برکاته و دمش گرمها برنخورد) و خلاصه بسیاری جای دیگر ،سعدی صهیونیست را در سرودن گلستان و بوستان همراهی کرده و تهاجم فرهنگی را از همان جا ها شروع کرده اند و حتی بی شرمانه یکی از اشعار این به ظاهر شاعر را جلوی سازمان محل خود گذاشته اند ولی ما با این کشف بزرگ که تقریبا 2 متر عرض دارد محکم زدیدم تو دهن همه

8

9

در پایان نیز ایشان یاد آور گردید مثل اینکه دنیا پیام صلح و دوستی ریاست محترم جمهور ما رو جدی نگرفته حتما آدم مادر اینارو..... ببخشید از درج ادامه این پیام به دلایل اخلاقی معذوریم ولی مجموعا این مقام آگاه دنیا را به شنیدن پیام صلح و دوستی ایران دعوت کردند

شهرداری تهران برای عبرت سایرین چندین عدد از این لوح ها را در سعادت آباد و محله های اطراف قرار داده ولی دیدن آن را به بیماران قلبی و معدوی  و کسانی که دچار سوء هاضمه می باشند توصیه نمی نماید.

اخبار مرتبط در انتها خبری مهم در همین مورد به سمع نه ولی به نظر شما می رسد : شهرداری کاشان اعلام کرد ما از اولش هم می دانستیم این تپه های باستانی سعادت آباد بوده اند نه کاشان و لذا به همین منظور محل فعلی مارلیک را به پارکینگ عمومی ماشین های زباله تغیر نام داد تا در آینده این اشتباه تکرار نشود وی اعلام کرد ما از وقتی رئیس سازمان میراث فرهنگی آن پیشنهاد بی شرمانه را داد بو برده بودیم ولی عیالمان گفت این بوی بچه است باید عوضش کنیم و ما بعضی جاهای بچه مان را عوض کردیم
وی تصریح کرد در همین رابطه شکایتی از دولت امریکا مطرح و در مجامع بین المللی با استقبال شدید گینه و کنیا در حال بررسی می باشد و با توجه به همین موضوع پایگاه انرژی هسته ای بوشهر مجددا اقدام به غنی تر سازی اورانیوم می نماید
اخبار مرتبط خبرهای دیگر حاکی است تمام مردم جهان در همین خصوص تظاهرات نموده و در یک تحصن عظیم 17 نفری انفجار خود را از امریکا و اسرائیل و خیلی کشورهای دیگر اعلام نموده و خواستار اعدام امریکا و آزادی هرچه سریعتر زندانیان قضیه هولوکاست و پایان هرچه سریعتر تحریم های بعمل آمده برای کشور دوست و همسایه و رفیق و با حالمان "گونی گونیبارسوالینداری" شدند

ای کاش کودکی را

ای کاش کودکی را یک بار دیگرم بود
انشاء عید نوروز در کهنه دفترم بود
ای کاش این همه غم راه مرا نمی بست
برای گریه ای کاش آغوش مادرم بود
ای کاش درد زانو از کهنگی نمی گفت
عشق دوچرخه بازی ایکاش در سرم بود
ای کاش تیره بازی از کوچه رخت نمی بست
لیگ بزرگ تیره ، ای کاش محترم بود
ای کاش جوی کوچه با بنده آشنا بود
خاک کثیف کوچه ای کاش بسترم بود
ای کاش کین و نفرت در خاطرم نمی رفت
دیو سیاه قصه، ای کاش باورم بود
ای کاش جنگ و دعوا بی هیچ ترس و پروا
ای کاش زنگ آخر یارم برادرم بود
ای کاش دختر عشق همبازی دلم بود
قولی که داد ای کاش امروز خاطرم بود
ای کاش نسترن بود شعر امید می خواند
درمان خستگی ها ای کاش در برم بود

ای کاش بی قراری رفتن سر قراری

ای کاش کوچه باغی ای کاش دلبرم بود
ای کاش باز دیدار ، دیدار آخرین بار
روزی که رفت ای کاش آن روز آخرم بود

جناب بوم نقاشی

توضیح : جناب بوم نقاشی ... قبل از اینکه ترانه ای باشد یک جریان فکری است برای خوب دیدن و درست سنجیدن این جریان از اولین منظومه جناب بوم نقاشی آغاز گردیده است لذا شاید اگر ابتدا مورد اول را در اینجا  یا اینجا مطالعه فرمائید ارتباط پایدارتری با این جناب بوم برقرار فرمائید

آنچه مصلح من است به یقین ، نظرات و نقدهای محکم شماست

جناب بوم نقاشی با احترام باید بگم وقتشه عاشق بکشی
لیلی رو مجنونش کنی ، فرهاد و شیرینش کنی ، عذرای وامق بکشی
دنیا رو زیر و رو کنی ، هرزه ها رو درو کنی ، باغ شقایق بکشی
جناب بوم نقاشی چه نقشی می خوای بکشی

وقتشه مهمان بکشی - خط رو زمستان بکشی
بهار رو باورش کنی - نم نم باران بکشی
سبزه ها رو صفا بدی ، به آدما وفا بدی
لباس نو تنت کنی ، عیدی به بچه ها بدی
وقتشه که دعا کنی ، درد و غم و رها کنی
سفره هفت سین بچینی ، " حَوِل ِ حَالنَـا" کنی

جناب بوم نقاشی با احترام باید بگم وقتشه عاشق بکشی
لیلی رو مجنونش کنی ، فرهاد و شیرینش کنی ، عذرای وامق بکشی
دنیا رو زیر و رو کنی ، هرزه ها رو درو کنی ، باغ شقایق بکشی
جناب بوم نقاشی چه نقشی می خوای بکشی

صورتا رو زرد نکشی ، دل هارو پر درد نکشی
نزول خور رو باد نکنی ، دوره رو نامرد نکشی
زندگی پوشالی نشه ، دست بابا خالی نشه
مردی خجالت نکشه، دوباره خشکسالی نشه
جوونها مون خار نشن ، معتاد و بی عار نشن
انگل و ولگرد نباشن، علاف و بیکار نشن

جناب بوم نقاشی با احترام باید بگم وقتشه عاشق بکشی
لیلی رو مجنونش کنی ، فرهاد و شیرینش کنی ، عذرای وامق بکشی
دنیا رو زیر و رو کنی ، هرزه ها رو درو کنی ، باغ شقایق بکشی
جناب بوم نقاشی چه نقشی می خوای بکشی


حضرت والا نکشی، مردم و دولا نکشی
باجش و بیشتر نکنی،نرخش و بالا نکشی
عمر و تباهش نکنی نگدا رو شاهش نکنی
دزده رو قاضی نکشی ، دل رو سیاهش نکنی
پرده ها رو وا نکنی ، مردم و رسوا نکنی
شرم و حیا را نکـُشی، آشوب و بلوا نکن

جناب بوم نقاشی با احترام باید بگم وقتشه عاشق بکشی
لیلی رو مجنونش کنی ، فرهاد و شیرینش کنی ، عذرای وامق بکشی
دنیا رو زیر و رو کنی ، هرزه ها رو درو کنی ، باغ شقایق بکشی
جناب بوم نقاشی چه نقشی می خوای بکشی

خوبی دنیا رو بکش ، گل های زیبا رو بکش
آوای دلها رو بکش ، جناب "نیما" رو بکش
فصل بهاران و بکش ، امید یاران و بکش
سرود ایران و بکش "مریم تاران" و بکش
جمعی بکش آزاده استاد و بی افاده
دلداده و دل آرام ، آوا به دل نهاده
سنگ صبور محکم چون تیغ آب داده
دل نرم و پر محبت چون موم تاب داده

شبی شیرین بزد فریاد

شبی شیرین بزد فریاد، که ای شیرین ترینفرهاد

و ای خسرو ترین شمشاد صدای تیشه ات آباد 

منم لیلای دلبندت که دل خون است و پا در بند 

تویی عاشق ترین مجنون ولی در بیستون آزاد

ببندم دیده بر خسرو ، که شاید رو کشم برتو 

تو شیرین می کنی سنگی چوعکسی بردلت افتاد 

چو می کوبی تو با تیشه ز غصه کوه را هر شب 

به بانگ تیشه ات گویند که بر شیرین نفرین باد

خدا یا کوه کن فرهاد شب و روزم نثارش باد 

به جانم می زند تیشه شدم با بیستون همزاد 

چه تلخ است بخت شیرینم که فرهاد است آئینم 

ولی خسرو به بالینم و خونین دل از این بیداد

خوشا بر حال فرهادی که با یک کوه می جنگد 

بدا برحال شیرینی که آزادیش رفت از یاد

مرا کندی به کوهستان به عشقی پاک با دستان 

بجانم کندمت آنسان که مانی جاودان در یاد 

به رازی گویمت اینرا تو کوه کندی و من دلرا 

تو عکس من ، من از دنیا ، تو با تیشه، من از بنیاد